Lost Crazy



مقاومت کن. ادامه بده. بالاخره تموم میشه.


بچه که بودم یه استراتژی داشتم. وقتی صبرم تموم میشد جواب میداد.

مثلا یه زخم رو انگشتم بود که نگران این بودم که چرا خوب نمیشه. یا یه دشت پر از گل کشیده بودم که خسته شده بودم فکر میکردم رنگ کردنش هیچ وقت تموم نمیشه. بعد به خودم میگفتم: "فکر کن پیر شدی! بنظرت جای زخمه مونده؟. -نه!. (یا میگفتم:) فکر کن پیر شدی هنوزم داری رنگ میکنی! میشه؟. -نه!" بعد خندم میگرفت و خیالم راحت میشد!

الآنم فکر کن پیر شدی. هنوزم داری رو این جزوه کار میکنی؟

-آره!! :/


به یک نکته پی بردم.

به اینکه من همانم که بودم.

خودم شکل خواسته های خودم را تغییر دادم.

خواسته هایم همان است که بود. و بر همان اساس.

و من شکلشان را تغییر دادم چون شکل زمان تغییر کرد.

و این از تیزهوشی من بود.

من خود را پشت زمان جا نگذاشتم.

من در هر عصر، به زبان همان عصر شاعری کردم.

هر عصر، می و جام و بزم خودش را داشت.


#نکته


به یک نکته پی بردم.

به اینکه من همانم که بودم.

خودم شکل خواسته های خودم را تغییر دادم.

خواسته هایم همان است که بود. و بر همان اساس.

و من شکلشان را تغییر دادم چون شکل زمان تغییر کرد.

و این از تیزهوشی من بود.

من خود را پشت زمان جا نگذاشتم.

من در هر عصر، به زبان همان عصر شاعری کردم.

هر عصر، می و جام و بزم خودش را داشت.


#نکته


به یک نکته پی بردم.

به اینکه من همانم که بودم.

خودم شکل خواسته های خودم را تغییر دادم.

خواسته هایم همان است که بود. و بر همان اساس.

و من شکلشان را تغییر دادم چون شکل زمان تغییر کرد.

و این از تیزهوشی من بود.

من خود را پشت زمان جا نگذاشتم.

من در هر عصر، به زبان همان عصر شاعری کردم.

هر عصر، می و جام و بزم خودش را داشت.


#نکته


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها